گولگه، یک قاتل حرفهای جوان است که چیزی از گذشته و سرگذشت پدر و مادرش نمیداند. او همواره در حال جست و جو و کسب اطلاعات در مورد والدینش است. گولگه توسط مرد ثروتمندی به نام سروت بزرگ شده و اکنون به دست راست او تبدیل شده و به کارهای غیر قانونی او رسیدگی میکند. او نام گولگه به معنی سایه را خودش انتخاب کرده چرا که از هویت واقعی خودش اطلاعی ندارد.گولگه در حین جست و جو در مورد خانوادهاش و اقای سروت به حقایق عجیبی پی میبرد و در محلهای در یک مغازه خیاطی متروکه که صاحب آن فوت کرده است پنهان میشود. او مجبور میشود مدتی با هویتی ساختگی در آن محله زندگی کند به طوری که افراد آن محل فکر میکنند او پسر خیاطی است که قبلا درگذشته است.