مورچه ای بنام زی
زی مورچه ای است که از روزمرگی زندگیش خسته شده و دیگر دوست ندارد یک کارگر جزئی باشد. او جایش را با دوستش که سرباز است عوض می کند و در جنگ با شته ها تنها بازمانده گروه می شود و از او تقدیر می شود ولی ژنرال مندیل که قرار است با پرنسس ازدواج کند نمی خواهد بگذارد که او حرف بزند و او مجبور می شود با گروگان گرفتن پرنسس محیط را ترک کند که با پرنسس از تونل بیرون می افتند. کارتل که سرباز ژنرال مندیل است پرنسس را برمی گرداند و زی متوجه می شود که ...