میگل مرد جوانی است که 2 سال است که در زندان است و روزی که باید مجازات شود از سلولش غیبش زده است. ریئس زندان دو کاراگاه را استخدام میکند که میگل را پیدا کنند . آنها از روی دفتر خاطرات میگل متوجه میشوند که او از بچگی با مرد دانشمندی به نام رائو دوست بوده و رائو او را مثل پسر خودشدوست داشته است . همسر رائو او را بخاطر آزمایشات فراوان و خطراتی که این آزمایشات دارد ترک کرده است و دخترشان شاردا را نیز با خود برده است . رائو یک نظریه در مورد سفر در زمان دارد و سعی دارد که انرا به اثبات برساند . سالهاست که شاردا پدرش را ندیده است او بعداز فوت مادرش تنها شده است و برای دیدن پدرش به روستا می آید و در آزمایشاتی که رائو انجام می دهد به او کمک می کند آنها روی میگل آزمایش انجام می دهند ولی عده ای از اوباش که با میگل مشکل دارند و میدانند که او همیشه نزد رائو می رود ، آزمایشگاه رائو را آتش زده و او را کتک می زنند که باعث مرگ وی میشود . میگل که در محفظه آزمایش بوده سالم می ماند و پلیس او را بخاطر مرگ رائو زندانی می کند . بخاطر کامل نشدن آزمایش میگلی که در کانال زمان بود بیرون می آید ولی او میگل واقعی نیست. او میداند که واقعی نیست و باید میگل واقعی را که بیگناه است از زندان نجات دهد او به کمک شاردا نوبت ملاقات از زندان میگیرد و از فرصت استفاده کرده و میگل غیرواقعی جایش را با میگل واقعی عوض می کند و میگل واقعی از زندان بیرون می آید و میگل غیر واقعی هم خود بخود در زندان بصورت بخار محو میشود . پلیس هم با خواندن دفتر خاطرات میگل که از او به جا مانده متوجه ماجرا شده و بخاطر بیگناهی میگل در مرگ رائو او را آزاد میگذارد و به این صورت پرونده مختومه میشود .